قسمتی از کتاب، چنین گفت زرتشت، نوشتۀ فیلسوف بزرگ آلمانی، فریدریش ویلهلم نیچه، و ترجمۀ داریوش اشوری را تهیه کردم و خواندن ان را به همه توصیه میکنم. لازم است بگویم هیچ سخنی از زرتشت در این کتاب نیست ولی نیچه از شخصیت والای پیامبر ایرانی به عنوان نماد پاکی و انسانیت استفاده نموده و از قول زرتشت سخن گفته است. به نظرم این چند عبارت رابطۀ مناسبی با وضعیت ایران امروز دارد که اگر زرتشت ظهور کند با این وضعیتی روبه رو میشود.
((دیوانه با زرتشت چنین گفت:
زرتشت، این جاست شهرِ بزرگ و این جا چیزی نیست که تو در پیِ ان باشی و جایی ست که همه چیز را از کف خواهی داد.
از میانِ ان لَجَن زار چرا می خواهی گذشت؟ به پاهایت رحم کن! همان به که به دروازه هایِ شهر تُفی بندازی و بازگردی!
این جا دوزخِ اندیشه هایِ خلوت گُزینان است. این جا اندیشه هایِ بزرگ را زنده – زنده می جوشانند و چندان می پزند که کوچک شوند.
این جا احساس هایِ بزرگ همه پَست می شوند و تنها احساسَک های جغجغه وار اند که رخصتِ جِغ – جِغ کردن دارند!
هم اکنون ایا بویِ کشتارگاه ها و پُختارخانه هایِ جان به بینی ات نمی رسد؟ مگر هوایِ شهر از دَمه یِ جان هایِ کُشتار شده دَمناک نیست؟
نبینی روان ها را که چون پاره – کُهنه هایِ کثیفِ وارفته آویزان اند؟ و تازه ایشان ازین پاره – کُهنه ها روزنامه نیز می سازند!
نشنوی که این جا جان به بازی با کلمات بدل شده است و گندابِ کلمات روزنامه می سازند!
از پی هم می تازند و ندانند به کجا. یکدیگر را بر می افروزند و ندانند چرا. از پَشیزهاشان دِرَنگادِرَنگ صدا بر می آورند و از دینارهاشان جِرَنگاجِرَنگ!
سرد اند و گرما را در آب هایِ آتشناک می جویند. برافروخته اند و خُنکا را در جان هایِ یخ زده می جویند. و همگی از افکارِ عمومی بیمار اند و رنجور.
این جا خانه یِ همه یِ شهوت ها و رذیلت هاست؛ اما از مردمِ فضیلتمند نیز خالی نیست. و نیز از بسا فضیلتِ زرنگِ کارامد.
این جا همچنین بسی دینداری هست و بسی تُف لیسیِ مؤمنانه و چاپلوسی در پیشگاهِ خداوندِ لشکرها.
تُف کن بر شهرِ روان هایِ درهم کوفته و سینه هایِ تنگ، چشم هایِ دریده و انگشت هایِ چسبناک؛
بر این جایی که در ان تمامیِ چیزهایِ پوسیده و رسوا و هرزه و تیره درون و لهیده و چرکین و دسیسه ساز با هم گَندابه می سازند.
ای زرتشت، تو را به ان چه در تو نورانی است و نیرومند و نیک، سوگند که بر این شهرِ دُکانداران تُفی کن و بازگرد!))
[[بخش سوم / دربارۀ گُذار از کنار / صفحه ی 191
از خود می گویم: زرتشت با نگاهی به اسمان، اهورامزدا را ندا داد که این مُلک کنون به پاکی و فرزانگی پیشنش باز گردد. گفتار نیک و کردار نیک و پندار نیک را پیشۀ خود کند و از دیو دروغ جدایی جوید.
زرتشت، میداند جوانان را به سر شوری است توفان زا، امید زندگی در دل، ز بند بندگی بیزار. اگر امروز در بند ضحاک ایم، هراسی در دل ما نیست، ستم هایی که بر ما رفت، از این افزون نخواهد شد، دگر کی به شود کشور، اگر اکنون نخواهد شد، اگر می ترسی از پیکار، اگر می ترسی از دیوان جان آزار، تو را بر جنگ دشمن نیست گر آهنگ، تو و این راه تنهایی – که آلوده ست با هر ننگ.
نوید ما امید است، که چون صبح بهاری دلکش و زیباست، دلیران را از این دیوان کجا پرواست، نگهدار دلیران وطن مزداست.
زرتشت، راز و رمز پیروزی و ازادگی از بند ضحاک را در هستنِ مردم دانست، به میدان شهر رفت و فریاد برآورد: مـاهسـتیم... کیست که درد مادران داغ دیده را بر خود نبیند، کیست که کودکان خیابانی را در اغوش نگیرد، کیست که شبها سره اسوده بر بالین گذارد، کیست کزین از اجحاف و دروغ و ظلم و ستم رنجور نباشد،...
کیست که دست در دست ما نهد تا به پیکار اهریمن رویم و اتش ازادگی در اتشکده بیافروزیم... ماهستیم، ماهستیم، ماهستیم
1 comment:
ما بايد براي آزادي ايران بايد دست به دست هم بديم
براي همين من شما را لينک دادم خوشحال مي شوم شما هم اگه من با نام (جنبش ملي ما هستيم = جنبش آزادي بخش ايران)لينک بدين
Post a Comment